دیدگاههایی در ذهن ما وجود دارند که مانع از حرکت و تلاش ما به سمت هدف و دستیابی به موفقیت میشوند. این تفکرات در اصل بهانههایی هستند که ذهن ما بهصورت اکتسابی آنها را به دست آورده و جزئی از واقعیتهای باوریاش شده است.تا زمانی که به این دیدگاه غلبه نکنیم نمیتوانیم دستبهکار شویم. حتی اگر دست به اقدام هم بزنیم درنهایت، ادامه دادن مسیر تا رسیدن به موفقیت ممکن نمیشود. مهمترین دیدگاههای ذهنی که با توجیهشان مانع تلاش ما میشوند را خدمت شما ارائه میدهیم:
اولین دیدگاه این است که، معتقد باشیم: "برای پیشبرد کارها نیاز به داشتن آشنا و پارتی دارم و من آشنا ندارم". افرادی که چنین فکر میکنند چون در کار موردنظرشان آشنایی ندارند. بنابراین نمیتوانند آن کار را انجام دهند و اگر هم به سراغ آن کار بروند موفق نخواهند شد. درحالیکه اساساً تلاش و کار خود ماست که نتیجه میدهد و ما را به هدفمان میرساند. حتی اگر برای مدتی کسی دست مارا بگیرد باز در ادامه نیازمند تلاش خودمان هستیم.
اگر پای صحبت بازیگران و هنرمندان نشسته باشید و یا زندگینامه آنها را خوانده باشید، میبینید که شاید بعضی از آنها با پارتی و آشنا وارد این شغل و حرفه شدهاند. ولی تعداد زیادی از آنها هم بدون اینکه کسی را بشناسند و فقط بهواسطهی تلاششان توانستهاند وارد این حرفه شده و در آن موفق شوند. حتی بعضی از آنها از شهرستانهای کوچک و دورافتاده به چنین موفقیتی دستیافتهاند. البته منظورم این نیست که ساکنین شهرستانهای کوچک و دورافتاده نمیتوانند به موفقیت برسند بلکه مقصودم این است که بدون هیچ آشنایی وارد این حرفه شدهاند. در ضمن همهی کسانی هم که با داشتن آشنا وارد این حرفه و هر شغل و حرفه دیگری میشوند، اگر لیاقت و توانایی حضور در آن شغل را نداشته باشند بهزودی از صحنه کنار میروند. آنها نمیتوانند ادامه داده و به موفقیت بیشتری برسند. در همهی مشاغل وضع به همین صورت است. در حقیقت این تلاش و شایستگی و زحمات و کار شماست که موجب رسیدن به هدف و موفقیت در کسبوکاری میشود نه داشتن آشنا. در مقاله استفاده از" نعمت فرصت" برای موفقیت راجع به این موضوع توضیحات خوبی آمده است.
داشتن آشنا فقط یک شتابدهنده برای کسانی است که واقعاً لیاقت و شایستگی حضور در آن شغل رادارند. این کار شماست که حرف میزند و این تلاش و زحمات شماست که نتیجه به بار میآورد نه چیز دیگر.
دومین دیدگاه این است که، معتقد باشیم: "باوجود تلاش زیاد شکست خواهم خورد" آنها خود را شکستخورده میدانند. این افراد وقتی دستبهکاری میزنند و یا کسبوکاری را شروع میکنند، در صورت بروز مشکلات و شکستهای موقتی و گذرا ناامید میشوند و خود را مشکلدار و ذاتاً شکستخورده میپندارند. فکر میکنند فقط آنها هستند که در کار و شغلشان و یا هر چیز دیگری با مشکل و یا شکست مواجه میشوند. درحالیکه افراد موفق در صورت بروز مشکل و مواجهه با شکست ناامید نمیشوند و راهشان را تا رسیدن به موفقیت با قاطعیت و امید ادامه میدهند و به همین دلیل است که پیروز میشوند. افراد شکستخورده به موفقیت افراد دیگر نگاه میکنند و خیال میکنند که دیگران بدون داشتن مشکلات و بهراحتی به موفقیت رسیدهاند. اینکه فکر کنید بدشانس هستید و یا شکستخوردهاید اصلاً واقعیت ندارد. کسی وجود ندارد که ذاتاً بدشانس و شکستخورده به دنیا آمده باشد و دست به هر کاری که بزند بینتیجه بماند. همه مشکلات و شکستها گذرا هستند. باید مشکلات را رفع کرد و از شکستها درس گرفت و مجدداً اقدام اصلاحی را انجام داد تا به موفقیت رسید و راهی جز این وجود ندارد.

هایاکاوا استاد بزرگ زبانشناسی میگوید: انسانها دودستهاند، یکی آنهایی که وقتی در کاری شکست میخورند، میگویند در این کار شکست خوردم. و دیگری کسانی هستند که وقتی شکست میخورند، میگویند من شکستخوردهام.
گروه دوم مدام از خود ایراد میگیرند. خود را قبول ندارند و این بزرگترین مانع درراه رسیدن به هدف و موفقیت است. ندای درون این افراد مدام به آنها گوشزد میکند که "تو نمیتوانی"، تو از عهدهی انجام این کار برنمیآیی. و وقتی با مشکلی مواجه شدند این ندای درون به آنها میگوید: دیدی نشد، تو توانایی نداشتی.
خود را شکستخورده و ناکام دانستن خیانت در حق خود است. دلیل چنین خود گویی این است که انسان میخواهد خود را ناتوان جلوه داده و از تواناییاش درراه هدف استفاده نکند. چون این سبک تفکر خیلی راحت است و با ناتوان دیدن خود فرد میتواند دست از تلاش بکشد. و در ظاهر آسایش و آرامش داشته باشد.
سومین دیدگاه این است که، معتقد باشیم: "من ترسو هستم، جرات و جسارت این کار را ندارم". انسان زمانی که متولد میشود بیباک و نترس است. فقط دو ترس دارد، "ترس از سقوط از ارتفاع و ترس از صدای بلند." اما بهتدریج که بزرگتر میشود با ترسهای زیادی آشنا میشود. گاهی پدر و مادر ترسهای خودشان را از طریق تربیت به کودکانشان انتقال میدهند و کودک را ترسو بار میآورند که این ترس در بزرگسالی مانع از جسارت فرد میشود.
تا زمانی که بر این ترس غلبه نشود نمیتوان دست به اقدام زد. ترسها در اغلب موارد غیرواقعی هستند. فکر میکنیم: اگر دستبهکاری که در ذهن داریم بزنیم، شکست میخوریم، یا مورد تمسخر قرار میگیریم و یا.... ولی این تفکرها فقط از ترس نشئت میگیرند. شجاعت در درون همهی ما وجود دارد. و خفته دوست داشتی ماست. باید بیدارش کنیم و جسورانه دست به عمل بزنیم. وقتی به دل ترسها بزنیم و حرکت کنیم موفقیت از آن ما خواهد بود.

چهارمین دیدگاه این است که، معتقد باشیم: "وقت کافی برای انجام کاری که عاشقش هستیم نداریم". این دیدگاه هم اشتباه است. درواقع ما برای تمامی کارهایی که دوست داریم وقت کافی ایجاد میکنیم. این دروغ است که بگوییم برای کارهای مدنظرم وقت ندارم. در حقیقت چیزی که افراد ندارند انگیزه و تعهد کافی برای رسیدن به آن است. که اگر تعهد وجود داشته باشد قطعاً وقت کافی هم ایجاد خواهد شد.
گاهی از خودتان بپرسید: " کدامیک از این دروغها را من به خودم میگویم؟ و مانع حرکت خودم میشوم؟" اگر واقعاً قصد دارید کاری را شروع کنید و تاکنون این کار را نکردهاید باید تمامی این بهانهها را کنار بگذارید. باید شجاعانه دیدگاهتان را تغییر دهید و به سمت هدف حرکت کنید. این است کاری که میتوان برای رسیدن به خواسته انجام داد.
نویسنده: سپید

لطفا این مطالب را هم مشاهده بفرمایید:
" خود کنترلی یکی از خصلتهای افراد موفق"
"مهمترین تفاوت میان فقیرا و ثروتمندان"
استفاده از" نعمت فرصت" برای موفقیت